خلاصه داستان :آزرا که يک شبه همه ي دارايي هاشو از دست داده با جنک که سرنوشت يکساني دارن روبرو ميشه..آزرا با دستاي سحرآميزش همه ي زخماي جنک رو خوب ميکنه..رابطه ي اين دو که با بحث هاي شيرين شروع شده بود بعد از مدتي با يک بازي غيرمنتظره به جدال تبديل ميشه..

خلاصه داستان :تعدادی از بچه های دبیرستانی بخاطر شیطنت ها و برهم زدن نظم قراره اخراج بشن، تنها کسی که میتونه مانع از اخراج شدن اونا بشه خانم معلم بورجو هست که یه دختر خیلی خوش قلبه ولی بورجو به شهر دیگه ای منتقل شده و باید از اون شهر بره و اگه بره این بچه ها حتما اخراج میشن. بچه ها برای این که معلمشون جایی نره تصمیم میگیرن عاشقش کنن تا ازدواج کنه و بخاطر شرایط همسرش در استانبول بمونه…